«نسخه اورجینال بسیار بهتر بود!». این اولین جمله ایه که پس از بحث در مورد جدیدترین تلاش هالیوود واسه بازسازی سینمایی یه فیلم قدیمی توقع دارین از طرف مقابلتون بشنوین و البته دلایل خوبی واسه این انتظار هست.
در بیشتر موارد، نسخه بازسازی شده از دید کیفیت در مقامی بسیار پایین تر از نسخه اورجینال قرار میگیره طوری که از خود خواهید پرسید سازندگان نسخه بازسازی شده به واقع دلیل جذابیت فیلم اورجینال و کشش سینماروها به اونو درک کردن یا خیر؟

که جواب این سوال در این موارد ناموفق منفیه. هر چند این موضوع به معنی خالی شدن ذهن فیلمسازان از ایده های جدید و خاص واسه ساخت فیلم نیس اما نمیشه بازسازیای سینمایی رو هم آثاری بی ارزش و تکراری دونست. حتی با یه گروه فیلم سازی باهوش و با استعداد میشه این فیلمای قدیمی رو در غالب یه بازسازی بسیار بهتر و با کیفیت تر به بیننده نشون داد. اگه حرف ما رو باور ندارین بهتره با ادامه مطلب همراه باشین و با ۱۰ بازسازی سینمایی که بسیار بهتر از نسخه ای اورجینال خود بودن آشنا شید.

قسمت اول این مطلب رو از راه این لینک بخونین.

۶- مردی که زیاد می دونست (۱۹۵۶)

نسخه سال ۱۹۵۶ از فیلم «مردی که زیاد می دونست» (The Man Who Knew Too Much) نمونه ای نادر از بازسازی هاییه که در اون یه کارگردان فیلم خود رو از نو بازسازی می کنه.
بله درست خوندین! آلفرد هیچکاک، کارگردان افسانه ای تاریخ سینما خود پشت بازسازی تریلر اورجینال خود در سال ۱۹۳۴ قرار داشت، هر چند در اول با نقدهای تقریباً منفی مواجه شد.
نسخه دوم این فیلم که در سال ۱۹۵۶ ساخته شد هم از دید داستان و هم سبک روایتی با فیلم اورجینال فرق داره و البته فیلمی بسیار منظم و مرتب تر هم هستش.

نه فقط فیلمبرداری تکنیکالر بر زیبایی این فیلم نسبت به نسخه قبلی اضافه کرده بلکه جیمز استورات و دوریس دی هم رابطه زن و شوهری بسیار باحال تر و عمیق تری رو نسبت به لزلی بنکس و ادنا بست در نسخه اول فیلم نشون میدن.
هر چند نسخه سال ۱۹۳۴ از سیر داستانی سریع تر و فضای به طور کاملً بریتانیایی سود می بره اما نسخه دوم بسیار تاثیرگذارتر بوده و بیشتر به یه فیلم پر زرق و برق با بودجه ای هنگفت مثل س. در آخر شاید هیچکی بهتر از خود هیچکاک نتونسته باشه فرق بین این دو فیلم رو فهمیده باشه که در مورد فرق این دو اینجور میگه:«می تونیم بگیم که نسخه اول به وسیله یه کارگردان آماتور بااستعداد و نسخه دوم به وسیله یه کارگردان حرفه ای ساخته شده».

۷- موجود (۱۹۸۲)

فیلم ترسناک علمی تخیلی کریس نایبی با عنوان «موجودی از دنیای دیگه» ( The Thing From Another World) ساخته سال ۱۹۵۱ اقتباسی بسیار معتقد و وفادار به رمانی کوتاه از جون دبلیو کمپبل با عنوان «کی به اونجا میره؟» ( Who Goes There?). با این وجود سناریویی که به وسیله چارلز لدرر نوشته شد و با مشارکت بن هشت و هاوارد هاکس به مرحله تولید رسید، در کمال ناباوری و بدون دلیلی خاص ترسناک ترین عنصر داستان کمپبل رو حذف کرد: توانایی موجود فضایی در تقلید چهره کسایی که با اون تماس پیدا می کردن.

اینجوری هر چند نسخه سال ۱۹۵۱ دارای لحظات ترسناک زیادی بود اما با جایگزینی تهدید فرازمینی رمان کمپبل با یه هیولای ول شده نتونست روح ترسناک رمان کمپبل رو به تصویر بکشه. واسه بازسازی این فیلم با عنوان «موجود» (The Thing) در سال ۱۹۸۲، جون کارپنتر وقتی که میخواس به موجود خوفناک مهروف داستان بپردازه به رمان اصلی کمپبل مراجعه کرد که تعلیق و تنش رو به حدی غیرقابل تحمل رساند. با به کار گیری نبود اعتمادی که بین شخصیت مک کریدی (کرت راسل) و دیگه بازماندگان گرفتار شده در قطب جنوب بعد از اطلاع از اینکه موجود مرگبار در میان اوناس و خود رو به شکل یکی از اونا مخفی کرده، ایجاد میشه، فیلم کارپنتر خوب تونست پارانویا و وحشتی که می تونه در بین جوامع منزوی و دورافتاده ایجاد شه رو به زیبایی و تاثیرگذاری عالی به تصویر بکشه.

بازسازی سینمایی «موجود» در زمان خود جوری که شایسته بود مورد توجه قرار نگرفت- نقدهای فیلم بیشترً منفی و ضعیف و فروش فیلم هم قابل توجه نبود- که میشه اونو نتیجه جلوه های کاربردی ترسناک و البته بی اشکال رای بوتین و تیم همکاران اون در ساختن هیولای خونخوار فیلم دونست. حالا خوبیش اینه در سالای پس از اکران فیلم، بازسازی سینمایی «موجود» جایگاه یه فیلم کالت رو یافت و امروزه هم همیشه به عنوان یکی از بهترین فیلمای ترسناک تاریخ سینما ازش صحبت به میون میاد.

۸- هچل (۱۹۹۵)

درام جنایی «هچل» (Heat) در سال ۱۹۹۵ در واقع بازسازی سینمایی یه اپیزود آزمایشی طولانی واسه یه سریال تلویزیونی به نام «سقوط لس آنجلس» (L.A. Takedown) بود که هیچ وقت ادامه نیافت. مایکل مون بدون این که از این شکست و نقدهای منفی منتقدان نسبت به «سقوط لس آنجلس» ناامید شه، تونست این پروژه رو به شکل یه فیلم بزرگ و فراموش نشدنی بازسازی کنه و همه هم موافقن که بازسازی سینمایی داستان بسیار بالاتر از نسخه تلویزیونی اون بود.

نوشته دیگر :   کال جنی ؛ دره‌ای خوف‌انگیز که محل زندگی ارواح و جن‌هاست

مایکل مون به عنوان نویسنده و کارگردان این فیلم، تمرکز خود رو روی نسخه اولیه و طولانی تر سناریو «سقوط لس آنجلس» قرار داده و اینجوری خیلی از داستانای فرعی که در نسخه تلویزیونی سال ۱۹۸۹ حذف شده بود در سناریو «هچل» دخالت داده شد.
هم اینکه اون دقت و کنترل بیشتری روی چگونگی فیلمبرداری صحنه ها و تدوین اونا و هم اینکه سبک روایتی داستان صرف کرد که به یه سبک داستان پردازی بسیار قوی تر و باحال تر منتهی شد.
علاوه بر این، مون تونست از آخر استعداد بازیگران ستاره ای مانند آل پاچینو، رابرت دنیرو، وال کیلمر و ناتالی پورتمن جوون واسه نشون دادن کوچیکترین جزییات و واقعی ترین حرکات و احساسات بین دزد و پلیسای داستان سود ببره.

به این همه دقت و استادی در بازیگری و کارگردانی باید فیلمبرداری استادانه و گول زننده دانته اسپینوتی و موسیقی متن کنترل شده الیوت گولدنتال رو اضافه کنین و اینجوری میشه دلیل این که «مخصمه» به عنوان یکی از بهترین فیلمای جنایی تاریخ سینما مورد تشویق قرار گرفته رو فهمید، در حالی که «سقوط لس آنجلس» فیلمی به طور کاملً فراموش شده.

۹- یازده یار اوشن (۲۰۰۱)

اگه تنها بخوایم یه چیز در مورد دو نسخه فیلم «یازده یار اوشن» (Ocean’s Eleve) بگیم اینه که این دو شدیدا بر کاریزما، رابطه جذاب و جذابیت فردی بازیگران ستاره فیلم متکی هستن. این موضوع در آخر مشابه بین فیلم پرهیجان لوییس مایلستون در سال ۱۹۶۰ و بازسازی سینمایی اون به وسیله استیون سودربرگ در سال ۲۰۰۱ دیده می شه، هر چند نسخه اورجینال بسیار بهتر و سرتر از نسخه اخیره. با این وجود، داستان سرقت سودربرگ بسیار جمع و جورتره در حالی که جذابیت و هیجان دلچسب اون هیچ وقت بر تنش خود سرقت سایه نمی افکند.

علاوه بر این، شخصیت دنی اوشن و همکاران نامتجانس و متفاوتش که گروه سرقت رو تشکیل میدن بسیار پیشرفته تر و کلا دوست داشتنی تر و بالغ تر هستن. اما فرق بزرگ بین دو نسخه سینمایی «یازده یار اوشن» اینه که مایلستون گروهی خواننده رو واسه انجام سرقت دور هم جمع کرده بود و سودربرگ گروهی بازیگر حرفه ای رو. این موضوع رو مثل توهینی به گروه Rat Pack تشکیل شده از ستارگانی مانند فرانک سیناترا، دین مارتین یا سامی دیویس جونیور که باعث زرق و برق فیلم مایلستون شده بودن حساب کرد چون منظور ما اینه که ستارگان فیلم اونو گروهی خواننده و هنرمند میدون موسیقی و نه بازیگرانی حرفه ای تشکیل داده بودن.

از طرف دیگه، بازسازی سینمایی سال ۲۰۰۱ از بازیگران سرشناسی مانند جرج کلونی، برد پیت و مت دیمون سود می بره که همه فقطً به عنوان بازیگر شناخته می شن و کنترل و مهارت بسیار خوبی هم در حرفه خود دارن. این بدون معناست که اونا نه فقط از جذابیت لازم برخورداند بلکه هنر و قدرت بازیگری اونا هم بر تاثیرگذاری و زیبایی بازی اونا اضافه می کنه.

۱- دروغای حقیقی (۱۹۹۴)

در بازسازی سینمایی «دروغای حقیقی» (True Lies) در سال ۱۹۹۴، جیمز کامرون به سراغ هسته داستان فیلم فرانسوی «کل» (La Totale!) ساخته سال ۱۹۹۱ رفته و سبک فیلمسازی خود رو به اون تزریق می کنه.
این موضوع به معنی افزایش عناصر مهیج و شوخ طبعیای بیشتر نسبت به فیلم اورجینال بود، هر چند میشه به احساسات کارتونی نسخه کامرون در مواردی خاص هم میشه اشاره کرد.

اینجوری میشه گفت این فیلم هم مانند دیگه همکاریای کامرون و شوارتزنگر با موفقیت همراه بود چون کامرون یکی از یدونه و توک کارگردانانی بود که تونست از عاملای کمیک بازی شوارتزنگر و اندام بزرگ اون خوب و در زمان مناسب، به صورت همزمان استفاده کنه.
جَیمی لی کورتیس هم بار عاطفی و عاشقانه فیلم رو خوب به دوش میکشه و اینجوری جذابیت و کشش فیلم «دروغای حقیقی» با فیلم فرانسوی اورجینال قابل مقایسه نیس.
هر چند نسخه کامرون کمتر نکته بین بوده و بعضی وقتا خنده دار می شه اما شاید کامرون به هیچ شکل دیگری نمی تونست اینجور فیلمی موفق با داستانی جذاب بسازه.