یادم میاد چند سال پیش در جمعی از استادان از ما پرسیدن که به نظرتون چه کارگردانی در سینمای ایران فیلم‌های فمنیستی می‌سازه و جواب من بهرام بیضایی بود که با موافقت استاد و جمع روبرو شد؛ اما همون موقع هم این موضوع مطرح شد که رسول بالاترین جایگاه دلیلی هم فیلم‌هایی عالی درباره دختران و دغدغهاشون می‌سازه و این موضوع رو با فیلم‌های فمنیستی منفک کردیم.

رسول صدرعاملی تونسته با سه فیلم نورانی خود یعنی من ترانه پونزده سال دارم، دختری با کفش‌های کتانی و دیشب باباتو دیدم آیدا سه گانه زیبایی درباره دنیای دختران و نگرانی‌های اونا بسازه و حد فاصل وقتی بین ساخت این فیلم‌ها هم باعث نشده که هیچ کدوم از این آثار با دقت و ظرافت خاص این کارگردان ساخته نشن. صدرعاملی در هر زمونه ای که روی به ساخت مثل این فیلما آورده، با نگاه موشکافانه‌ای به دنیای دختران نگریسته و اونو جستجو کرده و این نگاه رو دوباره در فیلم سال دوم دانشکده من استفاده کرده.

نمی‌دانم چقدر با نسل امروزی نشست و برخاست دارین (متولدین سال‌های آخر دهه هفتاد که جوانان امروزی به حساب می‌آیند رو می‌گویم) اما بخشی از این نسل جدا از نبوغ و باهوشی خاصی که با در نظر گرفتن روند تکنولوژی در زندگانی دارن؛ دچار مشکلات بسیار زیاد‌ای در مورد عاطفی هم هستن. نسل جدیدی که از اون دم می‌زنم، با وجود محدودیت‌هایی که بازم در کشور ما هست در کنار همدیگه بزرگ شده و با اینکه تا جایی که می‌تونن در برابر محدودیت‌ها قانون شکنی می‌کنن اما این وسط دست به کارایی می‌زنند که با هیچ منطق و حکم اخلاقی در هیچ نقطه‌ای از دنیا جور در نمی‌آید.

رسول صدرعاملی و پرویز شهبازی (که فیلمنامه فیلم رو نوشته و به جای اینکه خودش پشت صندلی کارگردانی بشینه ترجیح داده تا اثرش رو به دست یه فیلمساز با سابقه بده) با همین نگاه فیلم سال دوم دانشکده منو ساختن و هر دو نشون میدن با وجود فرق سنی ه با نسل الان دارن، خوب حال و هوا و فضای عجیب و غریب حاکم بر احساسات اونا رو می‌شناسن. نمی‌خواهم تعارف کنم و در لفافه سخن بگم و باید رک این موضوع رو گفت که نسل فعلی با مشکلات بسیار زیاد‌ای در این مورد‌ها روبروست. سال دوم دانشکده من هم یکی از معمولی‌ترین و قابل بیان‌ترین (خیلی از این مشکلات رو نمیشه در مدیوم و فرهنگ سینمای ایران ساخت و به تصویر کشید.) اونا رو نشونمون می‌دهد و اگه نمی‌توانیم اونو درک کنیم؛ یا از این نسل نیستیم و یا باید قبول کنیم که اونا رو درست نمی‌شناسیم.

فیلم داستان دو دختر به اسم آوا و مهتابه که دوستان صمیمی همدیگه هستن؛ آوا از طبقه‌ای مرفه بوده و خونواده‌ای تقریبا مذهبی داره اما خودش اونطور که به نظر میاد زیاد بند به این مسائل نیس.
مهتاب هم از خونواده متوسط رو به پایین بوده و هر دو با همدیگه رفاقت می‌کنن اما شرایط اینجوریه که معمولا آوا دست به جیب می‌شه و مهتاب در این رفاقت صمیمی، بیشتر نقش دستیار شخصی اونو داره.
(مثل این دوستی‌ها در دنیای امروزی جامعه ما کم نیس) آوا با پسری پولدار و از قشر خودش به نام علی دوسته که تازگیا با اون کات کرده و مهتاب هم با پسرعمه خود نامزد کرده؛ پسری برق‌کار که پول زیادی نداره اما از کودکی با همدیگه بزرگ شده‌ان.

آوا که از زمان رفتن علی به اصطلاح قرصی شده، کم کم به این قرص‌های آرامبخش که دارای مخدر هستن اعتیاد پیدا می‌کنه و همین قرص‌ها باعث می‌شه که درزمان یه سفر دانشجویی به کما بره. مهتاب علی رو صدا می‌زند تا به بالین آوا بیاد اما کم کم رابطه‌ای بین این دو شکل می‌گیرد و مهتاب که آوای پولدار و زورگو رو در کما می‌بیند، کم کم خودشو بی‌حریف حس کرده و به علی نزدیک‌تر می‌شه…

شخصیتی که شهبازی از کاراکتر مهتاب در فیلم سال دوم دانشکده من ساخته بی‌نظیره و به تصویر کشیدن اینجور شخصیتی که عقده‌های روانی خاصی داره به زیبایی انجام شده.
مهتاب دختریه که برخلاف ظاهر معصوم و مهربون و زیبارویش، مغزی فاسد و دلی عجیب و غریب داره و از وقتی که متوجه می‌شه آوا در زمان کمای خود می‌تونه حرف‌های بقیه رو بشنوه، عقده گشایی‌اش بیشتر و بیشتر می‌شه. مهتاب طوری رفتار می‌کنه که مخاطب از اون متنفر می‌شه و اونو یه مریض روانی خطاب می‌کنه و واقعیت اینست که واقعا مهتاب دچار یه نوع مریضی روانیه؛ مریضی که فیلم اسمی از اون نمی‌برد اما در نسل الان و در رفاقت‌های امروزی شایع شده.

فیلم موضوع خیانت و نگاه جدید به این مسائل رو بررسی می‌کنه و در ذره ذره سکانس‌های خود حرف واسه گفتن داره.
از همون صحنه‌هایی که مهتاب صدای خود رو به شکل وویس ضبط کرده و در گوش آوا می‌گذارد تا کسی سخنرانی از روی دشمنی‌اش رو نشنود گرفته تا نگاه پدر آوا به علی در ماشینشون و فهمیدن اینکه اون شاید سر و سری با دخترش داشته و قبول کردن این موضوع در این شرایط حساس الان. در همه این سکانس‌ها حرف‌های زیادی واسه گفتن هست و هم اینکه داستان به زیبایی پیش می‌رود بدون اینکه دیالوگ خاصی و یا اشاره خاصی به موضوعی شه.

نوشته دیگر :   فرزند مگان مارکل و پرنس هری به دنیا آمد؛ ۷ قانونی که زوج سلطنتی از حالا باید رعایت کنند

چیزی تو ذهن و تن مهتاب هست و هوسی در افکارش می‌لولد که اونو به علی نزدیک‌تر کنه و هر وقت که از بقیه می‌شنود که آوای در کما این مسائل رو می‌فهمد، به جای افسوس خوردن نگاهی حسرت آمیز همراه با موفقیت به مخاطبش تحویل می‌دهد. شخصیت مهتاب ذره ذره واسه تماشاگر منفور می‌شه. کارگردان فیلم نفرتی که به مهتاب از طرف مخاطب روا می‌شه رو ذره ذره تزریق می‌کنه و در راه رسیدن به این موضوع عجله نمی‌کنه؛ همونطور که در راه شناختن کاراکترها و روابط بین‌شون عجله‌ای نداره و یدونه یدونه اونا رو به درستی و سر جای خود معرفی می‌کنه.

داستان کلی فیلم اما تنها همین قصه هست و هیچ داستانک و یا کاراکتر فرعی در طول اون ظاهر نمی‌شه و از همین رو فیلم کمی کشدار به نظر می‌رسد. شاید اگه کاراکترهایی چون خانوم نوزاد (استاد دانشگاه مهتاب و آوا) و یا دیگه دوستان شلوغ و جوون این اکیپ دونفره بیشتر مورد پرداخت کارگردان قرار می‌گرفتن، فیلمنامه هم جذاب‌تر می‌شد و از حالت یکنواختی خود در می‌اومد.

بازیگران نقش‌های فرعی فیلم ستارگان سینما هستن که صدرعاملی از اونا درست استفاده کرده و به احتمال زیاد واسه فروش گیشه فیلم هم روی اسامی اونا حساب کرده چون که دو بازیگر اصلی فیلم جدیدش چهره‌هایی به طور کامل نامعلوم هستن که خود اون شخصا از بین بیشتر از ۹۰۰ کاندید بازیگری در مراحل تست این نقش، انتخابشون کرده. هر دوی این بازیگران در طول فیلم نشون میدن که انتخاب درستی واسه فیلم جدید صدرعاملی بودن و می‌تونن در سینمای آینده کشور جایگاهی واسه خود دست و پیدا کنن؛ هرچند باید اعتراف کرد که بازی اونا فقط واسه یه فیلم اولی بودن مهمه و موضوع به یاد موندنی و جاودانی در سینمای ایران نیس.

کریستف رضاعی واسه فیلم آهنگسازی کرده و موسیقی جادویی‌اش روی سکانس‌های فیلم نشسته و در مواردی که مهتاب در حال ریختن زهر خود روی آوای به کما رفته، عجیب و غریب بودن این کار رو به صورت دوبرابر نشون مخاطب می‌دهد. فیلم سال دوم دانشکده من مشکلات ریز فنی هم در صدابرداری خود داره و به شخصه سکانس‌هایی رو دیدم که چرخش دهن بازیگر با صدایی که از اون پخش می‌شد برابر نبودن و نمی‌دانم این موضوع به سانسور برمیگرده یا مشکل فنی فیلم.

نگفته نمونه که فیلم جدید رسول صدرعاملی اثر سینمایی کاملی نیس و نواقص خود رو داره.
مثلا فیلم چند سکانسی داره که اصلا به تموم اون نمی‌خورد و به نظر می‌رسد که حاصل یه جرقه یهویی تو ذهن کارگردان بوده و یکهو دلش خواسته که اونو وارد فیلمش هم بکنه (کافیه نگاهی کنین به صحنه‌ رویا دیدن مهتاب که هیچ سنخیتی با داستان و تموم فیلم نداره.) و همونطور که گفته شد.

داستان اصلی فیلم توانایی کشش مدت زمان تقریبا دو ساعته فیلم رو نداره. از همه این موارد مهم‌تر پایان بندی داستانه که با کج سلیقگی تموم نوشته شده و تموم روایت بی‌نظیری که تا آخر نقل شده بود رو تقریبا خراب می‌کنه. پایان خوش و گل و بلبلی که کارگردان واسه فیلمش در نظر گرفته شاید در نگاه اول بتونه امید رو به جامعه تماشاگران فیلم تزریق کنه اما باید این واقعیت رو قبول کرد که شاید اگه شهبازی خودش تصمیم به کارگردانی فیلمنامه‌اش می‌گرفت، پایان بندی ان رو عوض می‌کرد و ان رو به مراتب بهتر می‌ساخت.

فیلم سال دوم دانشکده من با رعایت چند نکته ریز می‌تونست به یکی از آثار خوب صدرعاملی مخصوصا در سال‌های گذشته که دچار سیر نزولی شده بود تبدیل شه اما از این مهم باز می‌موند؛ با این وجود می‌توان بازم ادعا کرد که صدرعاملی تونسته زنده کردن خوبی واسه سینمای خود رقم بزنه و نشون بده که با وجود پا به سن گذاشتن، بازم نگرانی جوانان رو داره و این نگرانی‌ها رو هم خوب می‌فهمد.