۲-۳-۱۰ آموزش و یادگیری هوش هیجانی
افراد در تواناییهای هوش هیجانی با یکدیگر متفاوتاند، به اعتقاد گلمن، زیربنای اصلی توانای افراد، سیستم عصبی آنهاست، اما مدار مغزی مربوطه، انعطافپذیر بوده و همواره در حال تغییر است. این تواناییها تا حد زیادی نشانگر مجموعه عادات و واکنشهای افراد است که نقصان آنها را میتوان با آموزش و تلاش جبران نمود.
بسیاری از متخصصان عصبشناسی معتقدند که ۸۰ درصد از هوش هیجانی افراد به هنگام تولد شکل یافته و لایتغیر میباشند. از سوی دیگر بر این باورند که تلاشهای فراوانی را میتوان روی ۵۰ درصد دیگر انجام داد (زارع، ۲۰۰۱).
هر کودکی که به دنیا میآید دارای استعدادهای خاصی برای حساسیت هیجانی، حافظه هیجانی، پردازش اطلاعات هیجانی و توان یادگیری هیجانی میباشد. این استعداد فطری بهوسیله تجارب زندگی بخصوص از طریق مبادلاتی که حاوی پیامهای هیجانی میباشند توسعهیافته و یا آسیب میبینند. این پیامهای هیجانی که کودک از والدین، معلمین و همسالان خود بهمرور دریافت میکند، ظرفیتهای هیجانی او را شکل میدهند (مختاری، ۲۰۰۵).
واکنش هیجانی بین کودک و والدین نهتنها در پیشرفت تواناییهای شناختی او تأثیر میگذارد بلکه در تکامل بخشهایی از مغز که مربوط به هشیاری هیجان و تنظیم هیجانات میشود نیز مؤثر است. نتایج پژوهشها حاکی از آن است که افرادی که روابط هیجانی مثبتی را در دوران کودکی تجربه میکنند در بزرگسالی رفتارهای هیجانی و مهارتهای اجتماعی سازگارتری را نشان میدهند (تیلور، ۱۹۹۹).
همانطور که مورد انتظار است کودکان خانوادههایی که ازنظر عاطفی و هیجانی در معرض رفتارهای والدینی با هوش هیجانی پایین هستند دارای مشخصههای ذیل میباشند:
ضعف در کنترل عصبی و مهارتهای اجتماعی، ناتوانی دریافتن جایگاه مناسب در گروه همسالان، فقدان توانایی همدلی و حساسیت نسبت به احساسات دیگرآن که تمامی اینها از طریق طرد شدن کودک توسط همسالان و مربیان، صدمات جدی بر عزتنفس وی وارد میسازند، لذا برنامه آموزشی و هیجانی (SEL) در پرورش افراد آگاه، مسئول، ضد خشونت و دلسوز یکی از مؤثرترین آموزشهایی است که باید در مدارس به آن پرداخت.
آموزش مهارتهای ارتباطی، اجتماعی و هیجانی در مدارس بهمنظور کاستن از رفتارهای پرخطر خشونتگرایی مصرف مواد مخدر، الکل، رفتارهای جنسی پیش از موعد و کلیه رفتارهای ضداجتماعی، از اهمیت ویژهای برخوردار است. گر چه به نظر گلمن ممکن است مهارتهای هوش هیجانی را در مراحل مختلف زندگی آموخت ولی ممکن است به زمان طولانی نیاز نباشد، بخصوص در افرادی که دارای هوش هیجانی بسیار پایینی هستند که به گفته لودو (۱۹۹۶) احتمالاً نیاز به سیمکشی مجدد بخشهایی از مغز آنان میباشد (زارع، ۲۰۰۱).
۲-۴ هوش معنوی
۲-۴-۱ هوش
هوش رفتار حل مسئلۀ سازگارانهای است که در راستای تسهیل اهداف کاربردی و رشد سازگارانه جهتگیری شده است. رفتار سازگارانه، شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی میشوند، کاهش میدهد. این مفهوم هوش، مبتنی بر گزارهای است که فرایند حرکت بهسوی اهداف، انجام راهبردهایی را برای غلبه بر موانع و حل مسئله ضروری میسازد. (نازل[۴۸]، ۲۰۰۴)
گاردنر[۴۹] هوش را مجموعه تواناییهایی میداند که برای حل مسئله و ایجاد محصولات جدیدی که در یک فرهنگ ارزشمند تلقی میشوند، به کار میرود. ازنظر وی انواع نهگانه هوش عبارتاند از: هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی-ریاضی، فضایی، بدنی-حرکتی، هوشهای فردی (که شامل هوش درون فردی و بین فردی میشود)، هوش طبیعتی و هوش وجودی که شامل ظرفیت مطرح کردن سؤالات وجودی است (آمرام، ۲۰۰۵).
مفهوم تحلیلی غرب[۵۰] از هوش، بیشتر شناختی است و شامل پردازش اطلاعات میشود؛ درحالیکه رویکرد ترکیبی شرق[۵۱] نسبت به هوش، مؤلفههای گوناگون عملکرد و تجربه انسان، ازجمله شناخت، شهود و هیجان را در یک ارتباط کامل[۵۲] (یکپارچه) در برمیگیرد. (نازل، ۲۰۰۴).
درمجموع، هوش عموماً باعث سازگاری فرد با محیط میشود و روشهای مقابله با مسائل و مشکلات را در اختیار او قرار میدهد. همچنین توانایی شناخت مسئله، ارائه راهحل پیشنهادی برای مسائل مختلف زندگی و کشف روشهای کارآمد حل مسائل از ویژگیهای افراد باهوش است.
۲-۴-۲ معنویت
معنویت[۵۳] بهعنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی و خودشناسی میشود بیلوتا معتقد است معنویت، نیاز فراتر رفتن از خود در زندگی روزمره و یکپارچه شدن باکسی غیر از خودمان است، این آگاهی ممکن است منجر به تجربهای شود که فراتر از خودمان است (جانسون، ۲۰۰۱).
معنویت امری همگانی است و همانند هیجان، درجات و جلوههای مختلفی دارد؛ ممکن است هشیار یا ناهشیار، رشد یافته یا غیر رشد یافته، سالم یا بیمارگونه، ساده یا پیچیده و مفید یا خطرناک باشد. (وگان، ۲۰۰۲)
ایمونز[۵۴] تلاش کرد معنویت را بر اساس تعریف گاردنر از هوش، در چارچوب هوش مطرح نماید. وی معتقد است معنویت میتواند شکلی از هوش تلقی شود؛ زیرا عملکرد و سازگاری فرد (مثلاً سلامتی بیشتر) را پیشبینی میکند و قابلیتهایی را مطرح میکند که افراد را قادر میسازد به حل مسائل بپردازند و به اهدافشان دسترسی داشته باشد. گاردنر ایمونز را موردانتقاد قرار میدهد و معتقد است که باید جنبههایی از معنویت را که مربوط به تجربههای پدیدار شناختی هستند (مثل تجربه تقدس یا حالات متعالی) از جنبههای عقلانی، حــل مسئله و پردازش اطلاعات جدا کرد. (آمرام، ۲۰۰۵) میتوان علت مخالفت بعضی از محققان، همانند گاردنر، در مورد این مسئله که هوش معنوی متضمن انگیزش، تمایل،[۵۵] اخلاق[۵۶] و شخصیت است را به نگاه شناختگرایانه آنان از هوش نسبت داد (نازل، ۲۰۰۴)
وگان بعضی از خصوصیات معنویت را چنین عنوان کرده است:
۱ ـ بالاترین سطح رشد در زمینههای مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی و بین فردی را در برمیگیرد.
۲ ـ یکی از حوزههای رشدی مجزا میباشد.
۳ ـ بیشتر بهعنوان نگرش مطرح است. (مانند گشودگی نسبت به عشق)
۴ ـ شامل تجربههای اوج میشود.
معنویت در دیدگاه مؤلفان این مقاله عبارت است از: ارتباط با وجود متعالی، باور به غیب، باور به رشد و بالندگی انسان در راستای گذشتن از پیچوخمهای زندگی و تنظیم زندگی شخصی بر مبنای ارتباط با وجود متعالی و درک حضور دائمی وجود متعالی در هستی معنادار، سازمانیافته و جهتدار الهی. این بعد وجودی انسان فطری و ذاتی است و با توجه به رشد و بالندگی انسان و درنتیجه انجام تمرینات و مناسک دینی متحول شده و ارتقا مییابد.
۲-۴-۳ هوش معنوی و مؤلفههای آن
ادواردز[۵۷] معتقد است داشتن هوش معنوی بالا با داشتن اطلاعاتی در مورد هوش معنوی متفاوت است. این تمایز فاصله میان دانش عملی و دانش نظری را مطرح میکند. لذا نباید داشتن دانش وسیع در مورد مسائل معنوی و تمرینهای آنها را همردیف دستیابی به هوش معنوی از طریق عبادت و تعمق برای حل مسائل اخلاقی دانست؛ هرچند میتوان گفت برای بهرهمندی مؤثر از معنویت، داشتن توأمان دانش نظری و عملی لازم میباشد.
هرچند که پژوهشهای زیادی در حیطه رشد و تحول هوش معنوی صورت نگرفته است و نیازمند پژوهشهای تجربی-کیفی است، ولی میتوان گفت که استعداد این هوش در افراد مختلف، متفاوت است و در اثر برخورد با محیطهای غنی که سؤالات معنوی را برمیانگیزاند، بهتدریج تحولیافته و شکل میگیرد. به نظر میرسد سن و جنسیت نیز در هوش معنوی اثرگذار باشند. یونگ معتقد است که در بسیاری از افراد پس از ۳۵ سالگی تغییرات عمدهای در ناخودآگاه صورت میگیرد که ممکن است در روند معنویت و هوش معنوی تأثیرگذار باشند. همچنین بعضی از محققان، ازجمله یونگ، معتقدند که در زنان این تحول متفاوت از مردان صورت میگیرد.
بر اساس تعریف هوش معنویت ممکن است امری شناختی-انگیزشی باشد که مجموعهای از مهارتهای سازگاری و منابعی را که حل مسئله و دستیابی به هدف را تسهیل میکنند معرفی مینماید. هوش معنوی انجام سازگارانه و کاربردی موارد یادشده در موقعیتهای خاص و زندگی روزمره است. (نازل، ۲۰۰۴)
به نظر میرسد هوش معنوی از روابط فیزیکی و شناختی فرد با محیط پیرامون خود فراتر رفته و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی خود میگردد. این دیدگاه شامل همۀ رویدادها و تجارب فرد میشود که تحت تأثیر یک نگاه کلی قرارگرفتهاند. فرد میتواند از این هوش برای چارچوب دهی و تفسیر مجدد تجارب خود بهره گیرد. این فرایند قادر است ازلحاظ پدیدار شناختی به رویدادها و تجارب فرد معنا و ارزش شخصی بیشتری بدهد. (نازل، ۲۰۰۴)
هوش معنوی با زندگی درونی ذهن و نفس[۵۸] و ارتباط آن با جهان رابطه دارد و ظرفیت فهم عمیق سؤالات وجودی و بینش نسبت به سطوح چندگانه هوشیاری را شامل میشود. آگاهی از نفس، بهعنوان زمینه و بستر بودن یا نیروی زندگی تکاملی خلاق[۵۹] را در برمیگیرد. هوش معنوی به شکل هشیاری ظاهر میشود و به شکل آگاهی همیشه در حال رشد ماده، زندگی، بدن، ذهن، نفس و روح درمیآید؛ بنابراین هوش معنوی چیزی بیش از توانایی ذهنی فردی است و فرد را به ماوراء فرد[۶۰] و به روح، مرتبط میکند. علاوه بر این، هوش معنوی فراتر از رشد روانشناختی متعارف است. بدینجهت خودآگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر، زمین و همه موجودات میشود. (وگان، ۲۰۰۳)
آمرام معتقد است هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن مأموریت در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا میشود. (آمرام، ۲۰۰۵)
هوش معنوی برای حل مشکلات و مسائل مربوط به معنای زندگی و ارزشها مورداستفاده قرار میگیرد و سؤالهایی همانند «آیا شغل من باعث تکامل من در زندگی میشود؟» و یا «آیا من در شادی و آرامش روانی مردم سهیم هستم؟» را در ذهن ایجاد میکند. (ویگلزورث[۶۱]، ۲۰۰۴ به نقل از: سهرابی، ۱۳۸۵)
درواقع این هوش بیشتر مربوط به پرسیدن است تا پاسخ دادن، بدین معنا که فرد سؤالات بیشتری را در مورد خود و زندگی و جهان پیرامون خود مطرح میکند.
همچنین قابلذکر است که سؤالهای جدی در مورد اینکه از کجا آمدهایم، به کجا میرویم و هدف اصلی زندگی چیست، از نمودهای هوش معنوی میباشند.
سانتوس[۶۲] معتقد است هوش معنوی در مورد ارتباط با آفریننده جهان است. وی این هوش را توانایی شناخت اصول زندگی (قوانین طبیعی و معنوی) و بنا نهادن زندگی بر اساس این قوانین تعریف کرده است. وی اصول زیر را برای هوش معنوی عنوان کرده است:
- شناخت و تصدیق هوش معنوی؛ یعنی باور داشتن به این مسئله که ما موجوداتی معنوی هستیم و زندگی جسمانی (در این جهان) موقتی است.
برای دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید. |